جگر میخواهد

حال من حال شکاری است که عاشق شده است
چهره در چهرهء معشوقهء سابق شده است

غرق چشمان پر از معجزهء صیّادش
محو صورتگری حضرت خالق شده است

پای کوبیده و در رقص و سماع افتاده
از غم تیر رها گشته و فارغ شده است

شیوه آن است که جان را به سلامت ببرد
او ولی مانده به این قاعده، فائق شده است

مانده در تیر رس خنجر عاشق کش او
قصهء عبرتِ انبوه خلایق شده است

مرگِ در مهلکهء عشق جگر میخواهد
نقل قولی است که از خسرو و وامق شده است

کمال پیری آذر هریس"کمال"