دیوانگی می بارد از ابر خیالم
از آسمانِ آرزوهای محالم
کارم شده شعر و سکوت و خودفریبی
با لشگر جرّار یادت در جدالم
درگیرِ تکثیر تو در آیینهء وهم
در زیر سُمِّ اسبِ حیرت پایمالم
مانند نقشی حک شده بر پیکر جان
تصویرِ چشمان فریبایت غزالم
آن قدر خوردم از شرابِ خاطراتت
در معرضِ مجنونی و مرز زَوالم
مردانگی کن از میان برخیز یک دم
ای هم نشین لحظه ها و ماه و سالم
هم رفته ای، هم مانده ای، این چیست آخر؟
من در تکاپوی جواب این سؤالم
کمال پیری آذر هریس"کمال"
برچسب : نویسنده : kooysher بازدید : 40