جانان من به بزمِ حضرت باران خوش آمدی
بر چشم من قدم نهاده ای، ای جان خوش آمدی
ای رفته از کنار ما و نشسته به قاب چشم
بر خلوتِ خیال و دفتر و دیوان خوش آمدی
در مجلسی که ذکر و نُقل و نباتش خیال توست
بی تو شود شبیه شام غریبان خوش آمدی
دیگر گلایه ای ز رفتن تو در دلم نماند
هر چند ناگهان و تند و شتابان، خوش آمدی
چون باورم نگشته آمدنت، دستپاچه ام
از یاد رفته است، تعارفِ مهمان، خوش آمدی
بنشین به صدرِ جایگاهِ دل ای پادشاهِ حسن
با اینکه ساده است و بی سر و سامان،خوش آمدی
در لیله الرغائب از تو سخن رفت تا سحر
ای حاجتِ روا شده ام ، هان خوش آمدی
با سیلِ اشکِ چشم و خونِ جگر منتظر شدم
جانانِ من به بزمِ حضرت باران خوش آمدی
کمال_پیری آذر"کمال" ۱۳۹۷/۱۲/۲۴
ِ
برچسب : نویسنده : kooysher بازدید : 139