ظهر عطش

ساخت وبلاگ

دیده ای عاشق، که خنجر در گلو نجوا کند؟
خود فتاده بر زمین، وصف قد و بالا کند؟

 

دیده ای دامن کشان و پای کوبان در بلا؟
غرق در خون جان خود را وقف یک سودا کند؟

 

دیده ای مردی تمام هستی خود را به دست
گرد کرده، پیش کش بر یار خود یکجا کند؟

 

دیده ای تیر بلا از پیش و پس آید فرود
او بماند دشت را با خون خود دریا کند؟

 

دیده ای معشوق فرماید بمیر، او جان دهد؟
سر گذارد در طبق، در عاشقی غوغا کند؟

 

دیده ای فرزند و جان و خانمان را وانهد
ترک گوید خویش را تا خویشِ خود پیدا کند؟

 

دیده ای پروانه آسا گرد آتش پر زند
بی محابا تا سحر پرواز بی پروا کند؟

 

دیده ای از صبح تا ظهر عطش بی گفتگو 
عا شق از پا در نیاید، دار خود بر پا کند؟

 

کمال پیری آذر هریس"کمال"   

 

بعضی های خاص...
ما را در سایت بعضی های خاص دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooysher بازدید : 65 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:05