داغی نشانده بر لبم اندوه شعله
از سینه بر می خیزد این انبوه شعله
خاکستری پنهان شده در زیر آتش
اردو کشیده لشگر نستوه شعله
تاول زده جان غزل، اندوهگینند
هم دفتر و شعر و قلم هم روحِ شعله
دیگر نمانده آب در منقار طبعم
شاید بکاهد اندکی از کوه شعله
ای داد از بیداد و فریاد از ستمگر
از حکم نامشروع و از مکروه شعله
جان میسپارم ناگهان از تشنه کامی
با نای خاموش و دلیِ مجروح شعله
کمال پیری آذر هریس"کمال"
برچسب : نویسنده : kooysher بازدید : 62